در کتاب فیه ما فیه مولانا داستان بسیار تأملبرانگیزی به صورت شعر درباره جوان عاشقی است که به عشق دیدن معشوقهاش هر شب از این طرف دریا به آن طرف دریا میرفته و سحرگاهان باز میگشته و تلاطمها و امواج خروشان دریا او را از این کار منع نمیکرد. دوستان و آشنایان همیشه او را مورد ملامت قرار میدادند و او را به خاطر این کار سرزنش میکردند اما آن جوان عاشق هرگز گوش به حرف آنها نمیداد و دیدار معشوق آنقدر برای او انگیزه بوجود میآورد که تمام سختیها و ناملایمات را بجان میخرید.
ادامه مطلب ...
بوی تمام شدن امتحانات که به مشام میرسید، بوی بازی پشت سرش مشاممان را نوازش میداد! بچههای دیروز مانند امروز سردرگم این همه تنوع نبودند. اینکه خوب بود یا نه نمیدانم اما در بین انتخابهایشان حتما یک بازی فکری وجود داشت. این باعث میشد تفکر آنها هم مانند جسمشان به تحرک واداشته شود. علاوه براینکه بسیاری از مفاهیم اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و هنری را به شکل غیرمستقیم و درست یاد بگیرند.